مرا طلایی گنبد تو بیقرار میکند
یا نور
چمدان میبندم
بغض لعنتی پایین نمیرود.اولین بار نیست که تنها
سفر میکنم اما اینبار فرق دارد.
تبریز
حرم
ندارد...
یا نور
چمدان میبندم
بغض لعنتی پایین نمیرود.اولین بار نیست که تنها
سفر میکنم اما اینبار فرق دارد.
تبریز
حرم
ندارد...
یا علیم
چطور میشود آدم سر امتحان کوانتوم و الکترومغناطیس
و هرچه که از مشتقات فیزیک هست دلش به نقاشی برود
آنوقت سر امتحان نقاشی بشیند لاپلاسین حساب کند.
مغز ما هم شوخی دارد ها!!!
یا عشق
اتود دستم میگیرم.هر خط راست و کج و منحنی ای به گنبدتان ختم میشود.مانده ام آزمون فردا را چه کنم.
دستم نا آرام است .دلم نا آرام تر
خیلی وقت است نا آرامم، امروز اما دیوانه تر.یادم به آن چارشنبه میفتد.به روزهای بعدش ...به کَرَمت
جانا!
منِ دلتنگِ دلبسته ی عاشق
دیوانه ی کرمت شده ام...
یا صبر
قبل تر ها، مادر مخالف سرسخت چشم و هم چشمی بود. مخالف دهن بینی. حرف مردم.
میگفت هر چه به دلت است.
حالا اما حرف مهریه ی فلانی و طلا و انگشتر و سرویس و چه و چه ی دختر های مردم توی دهانش هست
و من به نگرانی های مادرانه اش لبخند میزنم و توی دلم ریز ریز گریه میکنم.
یَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدّ الشّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
+چشـم های تو مرا بی خبر از چشمـم کرد