روز وصل دوستداران یاد باد
بسم رب العشق
به وقت یکشنبه 26 آذر 96
به وقت ساعات انتظار و ذوق و سرگشتگی
به وقت عروسیِ جان دلم ،رفیق شفیق روزهای سخت...سخت...
از صبح یک شور شیرینی افتاده بود به دلم.نه حتی قبل تر
از بعد آخرین روزهای تابستان که با هم به دلدارمان رسیدیم یا از قبل ترَش که پای درددل هم، دل گرفته مان باز میشد و با خنده به روزهای سختمان دهن کجی میکردیم. چقدر خدا را شکر میکردم که میفهمی ام، که با هم افتادیم به مسیر، که مشکلاتمان چقدر شبیه هم است. چقدر سرت را درد آوردم چقدر صبوری یادم دادی.
از همان لحظه که گفتی میخواهم بروم. مگر روح آدم میتواند چقدر بزرگ باشد. مگر میشود انقدر مهربان بود.
الان 6 ماه از آن شب میگذرد.
یادم به لحظه ی ورودت که می افتد، لبخند دندان نمایی میزنم. چه بغض هایی که اشک شد.وقتی خودم را انداختم توی بغلت. وقتی تا دیدی ام فارغ از استایل عروسانه مرا سفت بغل کردی. تعجب داماد که با خنده همراه بود یادم نمیرود.
همان شب رفت توی لیست شبهای مورد علاقه ام. بعد از عروسی آقا رضا. گفته بودم بیشتر از عروسی دایی ام خوش گذشت؟
شش ماه میگذرد. نبودت بیش از حجم واژگان است. حالا بماند همین اردیبهشت بود که آمدی. ولی دل نمیفهمد. رفیق پارک لاله. رفیق دعای عرفه ی دانشگاه. رفیق امامزاده صالح. رفیق کافه سوره....آخخ رفیق دلتنگم. بدجور