بغلم کن که خدا دور تر از این نشود
یا عشق
فکر کن دوستانت را دعوت کرده باشی به ناهار.داری ذوق دخترانه ات را پای دسر میریزی که دینگ دینگ.
پیام آمده است.باز که میکنی خشکت میزند.دلت میلرزد و کم کم پیام را محو میبینی.خودت را روی
نزدیک ترین مبل پهن میکنی و خنده و گریه ات قاطی میشود.
دعوت شده ای...آقایت دعوتت کرده است...
گفته بودند شاید من را نبرند.گفته بودم مگر دست شماست.یادم به پارسال می افتد که گفتند جا نداربم
و جا میمانی و من وسط محرم و نا محرم گریه میکردم که آقا؟داشتیم؟که فردایش گفتند جا باز شده.
اینجا مشهد.دلم شدید گرفته است.از حرف پُرم و واژه ها به گلو که میرسند آب میشوند.
اینجا حس میکنی در آغوشِ امامی...آغوش سراسر مهرِ حضرت عشق.مینشینم همان جای همیشگی.
روبروی ایوان طلا.نور میپاشد توی صورتم.چشمانم از حرم سرریز میشود .ریه هایم را پر میکنم...
چه برکتی دارند این ثانیه ها.نگاه میکنم...میخندم...گریه میکنم...به جنون میرسم.
آه..جانِ دل...من به چه زبانی بگویم عاشقتان هستم...بلند میشوم.میخواهم بروم ضریح را بغل کنم...
جانانِ دل
انی اسئلک نگاهت
انی اسئلک رضایت
انی اسئلک لبخندت....انی اسئلک همین سه وجب جای روبروی ایوانت را....
که تمام وجودم باور است
یَرَوْن مقامی و یَسمَعون کلامی و یَرُدّون سلامی ...
- ۹۴/۱۲/۰۵