دردم از یارست و درمان نیز هم
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ب.ظ
یا شافی
مثل یکشنبه های هر هفته نشسته ام تا استاد جان بسم الله بگوید و شروع کنیم که همکلاسی مان گریه کنان التماس حمد شفا دارد.صبح فهمیده مریضی اش جدیست...سرطان خون...
قلبم می ایستد...دستانم یخ میکند...دارم خفه میشوم...دختر بیست و چند ساله مگر چقدر تحمل دارد.
زمزمه میکنم خدایا قوی اش دار...
خدایا خانواده اش...
خدایا مادرش..
خدایا مادرش
مادرش
مادرش
∵∵این را با گوشی نوشتم.بال بال میزنم برای نوشتن
- ۹۵/۰۶/۰۷