بغض من گریه شد و راه تماشا را بست...
یا عشق
چارشنبه است. روز شما. قدم هایم را میشمارم.قلبم غلیان میکند. به نفس نفس افتاده ام.چشم از سنگفرش ها بر نمیدارم
اَشْهَدُ اَنَّکَ تَسْمَعُ کَلامی
وَ تَرُدُّ سَلامی
و اَنَّکَ حَیٌّ عِنْدَ رَبِّکَ مرزوقٌ...
شهادت میدهم که شما سخنم را میشنوید
و سلامم را پاسخ میدهید
و شما زندهاید و نزد پروردگار روزی میخورید...
هوا گرفته است.میرسم به قرارگاه همیشگی ام. صحن انقلاب. سرم را بلند میکنم. زمین و آسمان به لرزه می افتند. چشمانم طاقت این حجم از نور را ندارند. قلبم به سینه میکوبد.
السلام علیک یا جااان! کلمات بریده بریده بیرون میریزند.پاهایم شل شده اند. دوست دارم همان دم ورودی صحن بنشینم.
باران میبارد. ناله ام بلند شده.
حضرت عشق! از شوق وصلت بگریم یا از کوتاهی دیدار...
خودم را میکشانم روبروی ایوان.نفس برایم نمانده.چشمانم داغ کرده. دستانم یخ زده. باران بوی خاک میدهد.داخل میشوم. اولین بار است روز اول سفر میروم سمت ضریح.
دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا...
همانجا ایستاده ام. همان جا که سال پیش نگاهم کردی. لبخندتان را یاد دارم آقا.کنار همان دیوار که تکیه گاهم شده بود.
دیوانه میشوم... آقا دلم به این دیدار های گاه به گاه خوش است.دلم به نگاهتان خوش است. به شما خوش است...
- ۹۶/۱۲/۰۲