مونارک

پروانه نیستم

تنها پری جدا شده‌ام از پرنده‌ای

در باد، دربدر

"سید علی میر افضلی"

جانا!پر پروانه ی ما را بپذیر...

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

یا محبوب

monark



مپرس از من چرا

در پیله ی مهر تو

محبوسم



که عشق

از پیله های مرده هم

پروانه میسازد...


+استاد فاضل

++ امتحان داریم فعلا...


  • مونارک

با تو ام عشق قسم خورده ی پنهانی من

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ب.ظ

یا جان 

 

من جنبه اش را ندارم

مادر بودن کار من نیست.این همه عشق مرا میکشد.

این را زمانی فهمیدم که هر وقت نگاهم به فرشته های تازه وارد می افتد دلم میلرزد.نفسم

بند می آید.و تصویر نوزاد را کم کم لرزان میبینم و همه فکر میکنند که من از جو بیمارستان

اینطور شده ام.

و بیشتر زمانی فهمیدم که فرشته ها بزرگ تر می شدند و من بیشتر از اینکه بین آدم

بزرگ ها باشم ،قاطی بازی هاشان شده بودم.

و بیشتر تر زمانی فهمیدم که هر هفته خواسته و ناخواسته به دیدن یکی شان میرفتم.

کافی بود یک ساعت از دوری اش بگذرد آنچنان دلتنگ میشدم که نگو.

بماند که بین بازی ها و خستگی ها و شومبوس گومبولی گفتن ها و دل ضعفه ها، بار ها

دلم لرزید و عشق قل قل زد و از چشمانم سر رفت.که خدایا این چیست که آفریده ای.

 حتی تحمل سرکار گذاشتن فرشته کوچولو را نداشتم .فقط یک بار جان ِدل داشت دنبالم

میگشت و فکر میکرد رفته ام و من تمام حالاتش را میدیدم...دلم هری ریخت.ریخت ها.

طاقت نیاوردم و خودم را نشانش دادم.

و بیشتر بماند که آن روز های  تنهایی و درس و کار و دانشگاه  ، با یادش لبخند میزدم و

صفحه ی گوشی را با ماچ و بوسه تف مالی میکردم و  شب ها خواب فرشته ای را میدیدم 

 که  مال خودم است و من از عشقش به جنون رسیده ام.

من جنبه اش را ندارم.عشق دارد در من نفوذ میکند.انگار نه انگار که تا دوسال پیش به آن

 پوزخند میزدم و سینه صاف میکردم و میگفتم عــــشق؟!هرگز....هرگز....هرگز!

و فکر کن همچین دختر بچه ی عاشقی روضه ی شش ماهه بشنود و از حال نرود...

روضه بشنود و ذهنش به دل سوخته ی آقایش نرود....روضه بشنود و ....

این همه عشق مرا میکشد.... 

+دانلودانه

  • مونارک

چنان رخنه کرده ای در من...

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

یا لطیف

 

همه چیز از همان اولین سری پخش  پایتخت شروع شد.چنان بِهِمان چسبیده بود که

 لهجه دار شده بودیم.یادم می آید توی تاکسی با نعم العون جان خاطره تعریف میکردیم

 و غرق حال خودمان بودیم که راننده درباره ی وضع خوابگاه ازمان پرسید.تازه دوزاریمان افتاد

که با لهجه حرف میزدیم.بعدتر با پخش سری های دیگرش لهجه ی ما هم تکمیل میشد.

تازه این یک بُعدش بود.بخش کوچکی از لحظه هایی که  خسته و گرفته مینشستیم پای

سریال و از ته دل ریسه میرفتیم.رییسه ها.

 

حالا فکر کن.وسط فیلم محمد رسول الله (ص) که فازمان  بشدت معنوی شده یکهو ساموئل

 با آن هیبتش وارد میشود و درحالی سعی میکنیم خنده مان را جمع کنیم میگوییم:

"نَـــــــــــــــــــــــــقیِ ؟؟!!!!!"

:)))

 

  • مونارک

کلیک کلیک...قدم قدم

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۵ ب.ظ

یا مونس


بعضی آدم ها هستند توی زندگی

که خدا مهرشان را صاف انداخته وسط دلت.

بعضی آدم ها هستند که مادر ،ندید قبولشان دارد

بعضی آدم ها که مزه ی روح را عوض میکنند

بعضی که دستت را میگذارند توی دست عزیزِ بالایی


و "تو" از آن هایی

  • مونارک

ای شرابِ تلخِ من!ترکِ تو تسکینم نداد...

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۵۳ ب.ظ

یا انیس


وقتی توی جلسه داری به سوال های مرد میانسالِ خوشتیپ جواب میدهی و وسط مِن مِن کردنت،

ایشان دستمال کاغذی تعارفت کند و مردِ جوانِ چارخانه پوش برایت آب بریزد و خانمِ چشم آبیِ جلسه

خیره نگاهت کند،

یعنی چشم هایت وا داده اند...

  • مونارک

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو....

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ق.ظ

یا عشق


جانِ دل!

من قبلِ 18 سالگی که شما را نمیشناختم

چطور زندگی میکردم

که حالا هر روز دلم برای شما پر میزند؟

امامِ رئوف ِ من


+آنقَدَر حسرتِ دیدارِ تو دارم که نگو...

  • مونارک

آآآشوبم آآرامشم تویی

پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

یا بصیر

اندر احوالات اعصاب سه روز کاری !

روز اول

وارد که شدم کسی نبود.تنها از پایین صدای آب می آمد.طولی نکشید که با یک چهره ی

غیر متعارف روبرو شدم:

یک مرد که پاچه هایش را بالا زده.طی به دست دارد زمین را میشوید....جناب رییس!!!

چشم های گرد شده ام را که دید شروع کرد به توضیح دادن:"این زنِ من طلاق گرفته.

بچه هارو انداخته گردن من.اینام همش اینجا میگردن و خرابکاری و پی پی میکنن."

ذهنم میپرد به بچه ی نهایتا سه ساله

میگوید:"بچه هامو دیدی؟بیا ببین.تو اتاقن! "دنبالش میروم برق از کله ام میپرد." این پسرمه

چیکو...ای جوونم پسر بابا.بشین الان میام.اونم دخترمه.جینا.خیلی بیشتر از چیکو منو

دوست داره.بشین بابا جان باید خرایکاریتونو تمیز کنم."

دو تا سگ!....دو تا سگ که از نظر من خیلی هم زشت و نچسب بودند.

منتظر میشوم خانوم "عین" بیاید.خانوم "عین" دختر ساده و فوق العاده خوبیست.کار بلد

است.خودش میگوید جناب رییس به بهانه های مختلف از او حقوق کم میکند تا خودش از

اینجا برود.میگوید چند بار هم زبانی گفته که دیگر نیا.ولی او سرسخت تر از این حرف

هاست.مثلا یک بار که شرکت شلوغ بود چند دختر جینا را دیدند و صدای ذوق کردنشان

تا اتاق رییس رفت.رییس هم از حقوق خانوم"عین" کم کرد.میگفت خیلی زود از کوره در

میرود.من اگر اشتباه کنم بدجور عصبانی میشود ولی اگر اشتباه از خودش باشد انگار نه

انگار.از عصبانیت های قبلی اش هم گفت.اینکه دعوای بدی بین او و کارمند قبلی رخ داد و

جلوی همه رییس زد توی گوشش و گوشی اش را شکست.دختر هم هرچه از دهانش

در آمد گفت و رفت.

عصبانیت رییس را قبل تر ها دیده بودم.بد بود.خیلی بد.این طور بگویم.فکر کنید یک دخترِ

لوسی که همه با ملایمت با او صحبت میکنند و وقتی صدا از حدی بالاتر میرود سیستم

اعصاب و تمرکزش به هم میریزد،این دختر شاهد این ماجرا باشد که یک مرد سر اینکه یک

فیش جابه جا شده است دارد سر یک دختر دیگر که کمتر از یک متر با او فاصله دارد، دااااد

میزند و دفترچه ی فیش را پرت میکند سمت دختر بیچاره.آنوقت آن دخترِ نازپرورده ی شاهدِ

ماجرا گوش هایش را گرفته و در خود مچاله شده .

  • مونارک

به یادش و به شادی اش

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

یا محبوب




فکر کن یک پیام از طرفِ رفیقِ شفیقِ روزهای سخت وبلاگی ات چطور میتواند تو را تا مرز ذوق مرگی ببرد.

خبر دعوت به جشن آسمانی شان


1394/3/1

فقط خدا میداند ازدواج یک رفیق الهی چه  شور و سروری بر دل می انداز.دلم آرام و قرار نداشت. از توی ماشین تا دم در تالار دل توی دلم نبود.ذهنم می پرید به اوایل آشناییمان که چه بر من گذشت و چه ها بر او.چه ذوقی داشتم خبر چادری شدنم را اول به او بگویم. چقدر حظ بردم از شعر خوانی اش توی کافه.جلسه های سه شنبه مان که رفیق نیمه راه شدم. هیچ احتمال نمیدادم که یک کلیک بشود بارقه ای برای این دوستی...پیوند بدهد دل هامان را و نور بپاشد به این رفاقت...

خدایا شکرت... اعتقاد دارم  دوست خوب رزق است.خیری که خدا برای آدم میخواهد.

مَن اَرادَ اللّه  بِهِ خَیرا رَزَقَهُ اللّه  خَلیلاً صالحِا."نهج الفصاحه ص776 ، ح3064"


بخاطر کفش پاشنه بلـــــند و موزاییک صیقلی و تجربه ی چندین باره ام در پخش شدن روی زمین کمی آرام قدم برمیداشتم.درونم هیجان قل قل میکرد و حسِ غریب افتادگیِ ملسی چاشنی اش شده بود.تصوری از یک جشن عروسیِ اسلامی نداشتم. نمیدانستم لباسم مناسب است یا نه؟و اینکه مرا بدون روسری و مخلفات دخترانه میشناسد؟!...


در این فکر ها بودم که نگاهم ماند روی لباس سفیدش.کارخانه ی قند بود که توی دلم ذوب میشد.انگار کن که یک ماه کامل را دیده ای..درخشان...اعتقاد دارم عروس ها زیبا هستند سوای لطف بعضی آرایشگر های ناشی .مگر میشود عروسِ پیوند مقدسی زیبا نباشد.


مجلس خودمانی  بود و میهمان ها صمیمی و عروس صمیمی تر بین میز ها می چرخید و خوش و بش می کرد. ایمان جانِ بیشتری گرفته بود. از بزن و بکوب های مراسم های معمول خبری نبود.تمامش مدح و مولودی. اذان به وقت عاشقی میگویند،عروس داماد حی علی الصلوة . دلم میرود برایشان،برای ثواب هفتاد برابرشان...یادم به عروسی های خودمان می افتد که نماز را باید در اتاق پرو وسط دوپس دوپسشان میخواندیم.بماند یک جاهایی بیسِ موزیک بالا میرفت و نمازمان ریتم میگرفت...استغفرالله...

همه چیز خوب بود و لحظات با هم صحبتِ هم سنِ شیرین زبان جان گرفته بود..

.جان دادی به روحم نفیسه....قطعا خدا هم این مجلس را دوست دارد

  إنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ یُحِبُّ البیتَ الذی فیهِ العُرسُ   الکافی : ٦/٥٤/٣

 

تمام حسم را میریزم توی این کلمات که بروید و خوشبخت شوید...یا به قول آقا:"بروید و با هم بسازید."...

بروید و نعم العون هم باشید علی طاعت الله...بروید و باهم برای "او" شوید...

"الهی در هوای ما هوس نیست الهی جز تو در ما هیچ کس نیست".نرجس خاتون آیتی

--------------------------------------

حضرت علی بن الحسین امام سجاد علیه السلام در مورد حقوق همسر فرموده اند :

 

 و اما حق همسرت آن است که بدانی خداوند متعال با آفرینش او وسیله ارامش و رفاه و انس و نگهداری

تو را فراهم نموده است.هر کدام از شما زن و مرد بر نعمت وجود دیگری خدا را سپاس گوید و بداند که این

نعمت الهی است.بر او و بر تو واجب است که نعمت الهی را گرامی داشته و در معاشرت با او خوشرفتاری و

رفق پیشه کنی اگرچه حق تو بر زن سخت تر و رعایت محبوب و مکروه تو بر او لازم تر است ، ولی زن حق

مهربانی و انس بر تو دارد و جایگاه آرامش و آسایش غریزه ای ست که گریزی از آن نیست و این حق بزرگی است.

 

رساله حقوق امام سجاد علیه السلام


+ خانه ی رفیقمان





  • مونارک

قرآن به سر گرفتم و گفتم سلام عشق!

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ

یا حبیب

 

حضرت عشق جان!

زیر نور شما

بزرگ شدم...قد کشیدم...آآآدم شدم         

                                                                  حضرت عشق

 

+شب قدر باشد.

من باشم و تو باشی و یک عدد خدا

 

  • مونارک

نور را گفتم دلش را زنده کن

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ب.ظ

یا نُورَ النُّورِ، یا مُنَوِّرَ النُّورِ، یا خالِقَ النُّورِ،یا مُدَبِّرَ النُّورِ، یا مُقَدِّرَ النُّورِ،
         
یا نُورَ کُلِ‏ّ نُورٍ، یا نُوراً قَبْلَ کُلِ‏ّ نُورٍ، یا نُوراً بَعْدَ کُلِّ نُورٍ،
          
یا نُوراً فَوْقَ کُلِ‏ّ نُورٍ، یا نُوراً لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ

-----

بسم الله

سلام

:)

  • مونارک