یا شافی
عائِدُ المَریضِ یَخوضُ فِى الرَّحمَةِ
عیادت کننده از بیمار، در رحمت خدا غوطه
ور مى شود. نهج الفصاحه ص562 ، ح1927
و دختری مَستِ عطرِ نرگس، میرفت که رحمت حضرتِ جان را به جان بنشاند.
قرارش را گذاشته بودم و دلم به دیدارشان قرار گرفته بود.دیدار
مادر...دختر......
سه شنبه
استاد مدل های بلور را داده بود دستمان.جدول خواص و ساختمان پر بود از
جای خالی.
گفتم دکتر جان!انشالله می آیم آزمایشگاه جدول را کامل میکنم.نازنین استاد
که دید همه
وضعشان همین است گفت تا یکشنبه بیایید آزمایشگاه.بِدو خودم
را به گلفروشی
رساندم.سفارش چند دسته نرگس با ربان صورتی را تحویل گرفتم.فاطمه ام
گفته بود
دست خالی بروم و کار به تهدید کشیده بود و من مجنون وار کار خودم را
میکردم.
نسیم با نرگس ها بازی میکرد و من خودخواهانه ریه هایم را سرریز
میکردم.یادم به چند
سال پیش افتاد.چطور میشود بعضی ها از آن دور دور های ذهنت بیایند
درست وسطِ
دلت.خدا خوب میداند چه کسانی را روزی ات کند...روزی دلت...ذهنت..نوشته
هایت...
که با یادشان لبخند بزنی وبرای حکمتش را صدبار سجده کنی.
...
بوی لحظه های خوب قاطی عطر نرگس شده است...پلاک 61... زنگ میزنم.شیطنتِ
همیشگی ام گل میکند . رو به دوربینِ اف اف با خنده دست تکان میدهم.
دلم زودتر وارد خانه میشود.فاطمه به استقبال آمده.چقدر گرم...چقدر
صمیمی.
مادرش را میبینم..دلم میرود برایش...انگار که سالهاست
میشناسمش...مادر...
حالشان را میپرسم...لبخندم به راه است.
قرار بود سنگ تمام نذارند که گذاشتند...با مهرشان...پذیرایی شان...و
ضربه ی آخر
هدیه ای بود که سخت دلبری
میکرد.مهمانی تمام شد...تمام برگشت
خدارا شکر میکردم...
شکرت به خاطر اولین کلیک که به اینجا کشانیدم... شکرت ...شکر
مادر ها از جنسی نور
اند..نگاهشان...نفس هایشان...حرف هایشان...
نکند کم سو شوند...مریض شوند...نکند ...
«من عاد
مریضاً لم یزل یخوض الرّحمة حتّی یجلس فاذا جلس اغتمس فیها.»
کسی که به عیادت بیمار
می رود همیشه در میان رحمت الهی راه می رود تا بنشیند،
آنگاه که نزد بیمار نشست غرق
در رحمت خدا می گردد.