ول کن جهان را! قهوهات یخ کرد...
یا خالق
نشسته ایم روی چمن ها.نسیم با بخار قهوه میخورَد توی صورتمان که موچه ای را از لابه لای چمن ها
به بازی میگیرد.از این دست به آن دست.گاهی نزدیک صورتش میگیرد و گاهی زمینش میگذارد.میگویم
چه کار به بیچاره داری.بگذار راهش را برود.
مورچه را ول میکند وبه افق خیره میشود.میگوید میدانی طبق نظریه انیشتین موجودات کوچک حرکات
ما را آهسته میبینند.یعنی ما هم حرکات جهان را آهسته میبینیم؟
خنده ام میگیرد.سر تکان میدهم و یک قلوپ قهوه میخورم.میگویم ول کن جهان را... قهوه ات یخ کرد...